فرشته هاى ما

07

سلام دیگه روم نمیشه برای نی نی بنویسم ؛ شایدم چون دل و دماغشو ندارم ، شایدم چون نا امید شدم !  خیلی واژه ی "نا امیدی" ضد حاله میدونم ، ولی شما ببخشید ؛ والبته قبل از هر چیزی خدا منو ببخشه ، چون دست خودم نیس .  فردا موعد عادت ماهیانمه امشب بی بی گذاشتم منفی شد !  دوس داشتم گریم بیاد ، یا گوشه نشینی کنم ولی نشد ، یعنی بی خیال بودم انگار نه انگار منفی شده رفتم نشستم سر درسم در حالیکه ماه های قبل انگار از یه برج 20 طبقه پرت میشدم پایین .  نمیدونم خدا کی میخواد منو از شرمندگی فامیل فضول درآره و بهمون بچه بده .  نیازمند دعاهاتونم . . .  مرسی رقیه ی گلم که هستی :-*    ...
30 آذر 1393

06

سلام قناری مامان امروز کلی گریه کردم بخاطر نبودنت ؛ البته بقوله بابایی استرس امتحانا باز داره مامان رو خفه میکنه اونوقت همه تقصیرا رو انداختم گردن شما ;-)  مامان حالش خوبه ، مونده بابایی که اگه تا عید نیومدی عمل کنه .  هرچند که درصد اسپرماش به بالای رنج نرمال (یعنی بالای 20 میلیون) رسیده ولی برا بارداری بیشتر از این ها هم لازمه.  باز جای شکرش باقیه ؛ دیگه مونده لطف و کرم خدا ، که ببینیم مارو هم لایق میدونه یا بابا باید عمل کنه تا عید .  کوچولوی مامان برا بابا خیلی دعا کن عشقم .  + این ماه قیمه نذری دادم ، خودم دسته تنها بدون کمک مامان O:)  17 تاغذا درومد و با خودمون 19 تا...
20 آبان 1393

05

سلام خوشگل مامان این ماه زیاد برام خوش یمن نبود ؛ با شروع این ماه بابا بزرگ مامان فوت شد و نتونستیم بریم دکتر !  و اینکه من و بابا بینمون یکم شکر آب شده ، همش بخاطر عصبی بودن مامانه که هیچگاه نتونسته خودشو کنترل کنه .  میشه از خدا بخوای بابا منو ببخشه ؟ 
10 آبان 1393

04

سلام کوچولوی مامان خوبی عمرم ؟  عزیز دل ِ مامان یه خبرایی دارم ؛ خدارو شکر بابا پیشرفت داشته ، ولی خودم رو نمیدونم ، مامان که به عشقه تو هنوز داروهاشو میخوره بقیه اش با خداس ، بابا هم سری جدید داروهاشو شروع کرده من نا امید نیستم و به لطف و رحمت خدا امید دارم ، همواره ی همواره !  و اینکه این روزا حالم خیلی بهتر هستش هرچند هنوز گهگاهی گریه میکنم تو نبودت ، هرچند که هنوز همه چی حل نشده ولی جز شکر کاری از دستم بر نمیاد و اینکه در کل امیدوار تر شدم . . .  کی میدونه شاید خدا مارو سوپرایز کرد و خیلی زود برا همیشه مهمون کلبه ی عشقمون شدی . . . ان شاءاللّه 
21 مهر 1393

03

سلام عزيز ِ دل ِ مامان امروز مادر جون يه حرفي زد قند تو دلم آب شد و اشك پر چشمام شد ؛ گفتش چه خوب ميشه يهويي صاحب 3 تا بچه شين همه هم از دم شبيه مامانشون چشم رنگي و بور ! اينو كه گفت يه لحظه خواب چند ماه پيش اومد به ذهنم . . . خواب ديدم يه پسر داشتم مثه يه قرص ِ ماه ، حتي لحظه زايمان رو ديدم و اينكه مطمئن بودم خواب نيستم ، سريع بغلت كردم و با ولع بوت ميكردم ، حتي كلي هم گريه كردم و تو خواب همش خدارو صدا ميزدم كه نگو اين يه خوابه ولي همينكه بيدار شدم دلم شكست . . . مامان جون من از بهمن منتظرتم ولي نيومدي ، اونوقت بود كه فهميدم حتما يه مشكلي هست . تو كه الان پيش خدايي ، تو كه الان اون بالايي ميشه از خدا بخواي زودتر بياي پيش...
20 شهريور 1393

02

تا حالا كارهايي كه انجام داديم عبارت هستند از : 1. آزمايش خون مامان 2. عكس برداري مامان 3. تكه برداري مامان 4. آزمايش بابا 5. درمان بابا مامان جون راستش يكم اوضاع بهم ريخته ، ولي من و بابا كه تسليم نميشيم ، ما هميشه به خدا اميد داريم و ازش ميخوايم كه همه چي نرمال شه . همسر بايد عمل واريكـ*ـوسل انجام بده البته فعلا دارو مصرف ميكنه ، منم تنبلي تخمدان دارم و بايد دارو مصرف كنم ، ان شاءالله اين چند ماه هم ميگذره و جفتمون به بهبودي كامل دست پيدا ميكنيم ، آمين .
18 شهريور 1393

01

سلام عزيزان ِ من ؛ من و بابا بي صبرانه منتظر ِ حضور شما در كلبه ي عاشقانه ي خودمون هستيم تا با اومدن شما كلبه ي قشنگمون شور و نشاط بيشتري به همراه داشته باشه . آخه ميدونيد من و بابايي تصميم گرفتيم 3 تا بچه داشته باشيم برا همين قراره اينجا بنويسيم از احساسات و كارها و روزهايي كه به عشق اومدن شما سپري ميكنيم ! اميدواريم خدا مارو لايق بدونه و بتونيم پدر و مادر خوبي براي شما فرشته هاي عزيز باشيم ، آمين .  
18 شهريور 1393
1