سلام عزيز ِ دل ِ مامان امروز مادر جون يه حرفي زد قند تو دلم آب شد و اشك پر چشمام شد ؛ گفتش چه خوب ميشه يهويي صاحب 3 تا بچه شين همه هم از دم شبيه مامانشون چشم رنگي و بور ! اينو كه گفت يه لحظه خواب چند ماه پيش اومد به ذهنم . . . خواب ديدم يه پسر داشتم مثه يه قرص ِ ماه ، حتي لحظه زايمان رو ديدم و اينكه مطمئن بودم خواب نيستم ، سريع بغلت كردم و با ولع بوت ميكردم ، حتي كلي هم گريه كردم و تو خواب همش خدارو صدا ميزدم كه نگو اين يه خوابه ولي همينكه بيدار شدم دلم شكست . . . مامان جون من از بهمن منتظرتم ولي نيومدي ، اونوقت بود كه فهميدم حتما يه مشكلي هست . تو كه الان پيش خدايي ، تو كه الان اون بالايي ميشه از خدا بخواي زودتر بياي پيش...